دختر اولین شهید مدافع حرم «محرم ترک» دلنوشتهای را در مراسم چهارمین سالگرد شهادت پدرش قرائت کرد.
در ادامه این مطلب همراه سایت دانشجو ایران باشید
اوایل سال 1390 بود که زمزمههای اتفاقی بزرگ، کشوری پرسابقه به نام سوریه را به تدریج تحت تاثیر قرار میداد. تنش، منطقهای بزرگ از خاورمیانه و آفریقا را در برگرفته بود و سوریه، ظاهرا مکان مناسبی برای تغییر وضعیت دنیا تشخیص داده شده بود.
به فاصله چند ماه، سوریه از کشوری زیبا و آرام، تبدیل به منطقهای پرآشوب و تنش شد. خیلی زود سوریه به محل تجمع گروههای مختلفی از افراطیون تکفیری تبدیل شد و سرانجام «داعش» هم وارد میدان شد و جنگی بزرگ و آخرالزمانی بر سر آرمانهای بزرگ بشری در سوریه آغاز شد.
واضح است که کشوری با مختصات «جمهوری اسلامی ایران» با پشتوانهای به نام «انقلاب اسلامی» در چنین شرایطی که بزرگترین آرمانهای انسانی و الهی به خطر افتاده بود، آرام نمینشست، در چنین شرایطی حمایتهای جمهوری اسلامی ایران از کشور سوریه، که تبدیل به خط مقدم ایستادگی و مقاومت شده بود آغاز شد.
به فاصله اندکی پس از آن ایران اعلام کرد که فرماندهان نظامیاش را به درخواست سوریه برای کمک مستشاری به سوریه اعزام کرده است. محرم ترک یکی از نظامیان و فرماندهان برجسته تخریب بود که در همان ماههای ابتدایی نبرد سوریه برای انجام مأموریت مستشاری به این کشور اعزام شد. او بیست و هشتم دی سال 1390 در آخرین روز ماموریتش بر اثر سانحه انفجار به شهادت رسید و نامش بعنوان اولین شهید مدافع حرم ایرانی در لیست فدائیان حضرت عقیله بنیهاشم(سلام الله علیها) ثبت شد.
دختر این شهید در چهارمین سالگرد شهادت پدر شهید مدافع حرمش، دلنوشتهای را در مراسم قرائت میکند. متن این دلنوشته در ادامه میآید:
بسم رب الشهدا و الصدیقین
«و لاتحسبن الذین قتلوا فی السبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون...» «هرگز گمان مبرید کسانی که در راه خدا کشته میشوند مردهاند بلکه آنان زنده هستند و نزد خداوند متعال در حال ارتزاق هستند»؛ «السابقون السابقون اولئک المقربون» «...و باز خداوند در قرآن میفرماید کسانی که السابقون و پیشی گیرندگان بودند نزد خدا از مقربترینها هستند».
امروز میخواهم از کسی صحبت کنم که همیشه با من است. عدهای فکر میکنند که بابای من مرده است ولی میدانم که من هم مثل همه شما پدر دارم. با او حرف میزنم. مشورت میکنم نگاهش میکنم با او بیرون میروم و گاهی هم مثل همه شما با او بازی میکنم. البته تنها یک فرق کوچک با شما دارم و آن فرق این است که پدر من عکسی است که در کنار طاقچه ما است.
در یک روز سرد زمستانی که همه مهیای استقبال از «بابا محرم» بودند تلفن به صدا درآمد؛ مادر تلفن را برداشت و بعد از چند ثانیه صحبت کردن تلفن از دستش رها شد با صدایی لرزان گفت: «فاطمه جان! پدر آمد». آری «پدر» واژهای بس غریبانه است. شب قبل از شهادتش در خواب دیدم که با لباس سفید و کولهباری در دست، با من خداحافظی میکند و وصیت و سفارش «محمدحسین» و «مادر» را به من میکرد. و ما ادراک ماالمادر. من گریه میکردم و او مرا سفارشها میکرد و از آن روز به بعد حتی در خواب هم او را ندیدم.
او هیچوقت طاقت دوری مرا نداشت و من هم هیچوقت طاقت فراقش را نداشتم شاید فقط کسانی بتوانند درک کنند که داستان کرب و بلا و داستان غریبی و اسیری حضرت رقیه(س) را خوانده باشند داستان درخواست بابا و آوردن غذا به خرابه... بگذارید نگویم تحملش سخت است... حتی تصورش هم برای شما سخت است. من ماندهام اگر بابا دست مسیحایی بر سرم نکشیده بود الان چگونه میتوانستم با شما مردم خوب صحبت کنم؟ درد و دلها بسیار است و وقت کم بگذاریم و بگذریم.
اما از محبوب خویش بگویم که شهدا که بودند و چه کردند و از ما چه می خواهند؟ به قول امام خوبیها حضرت روحالله، «شهدا در قهقهه مستانه خویش عند ربهم یرزقون هستند، شهدا تبلور همه خوبیها هستند».
بابا میگفت: «هرجا ظلمی به مظلومی در هرجای کره زمین شود باید در مقابل آن ظالم ایستاد و آخر هم در همین راه خون خود را تقدیم امام زمان نمود و نام خود را در زمره سابقون از مدافعان حرم حضرت زینب(س) به یادگار گذاشت».
شاید شهدا از من به عنوان دختر شهید رسالت زینبی، صبر عفاف و حجاب و از شما زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا را بخواهند امروز در شهر گشتی بزنید و ببینید چقدر یاد و خاطره شهدا را زنده کردهایم؟ مقایسهای بین نام کوچهها کنید و قضاوت کنید که چقدر ارادتمان را به سوسن و نسترن نشان دادهایم و چقدر به نام شهدا؟ در پایان حرفهایم خودم را با صحبتهای امام و مقتدای خویش حضرت امام خامنهای به پایان میبرم امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست.