۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امیر حسین معتمد» ثبت شده است

این یک نماز دیگر است

✅ سیدضیاء عادت داشت هر جای جدیدی که می‌رفت و قرار بود مدتی بماند، اول آنجا 2 رکعت نماز می‌خواند. من هم یاد گرفته بودم. اسماعیل سجاده را پهن کرد و چون وقت نمازظهر نبود، گفت: سیدآقا اذان هنوز اذان نشده‌ها. گفتم: می­دانم اسماعیل جان. این یک نماز دیگر است.

نور چشم دِه بالا

⭕️نور چشم دِه بالا

 

👈 «امیرحسین معتمد؛ روزنوشت‌های یک روحانی»

 

 

✅ توی راه تا روستا، مدام صدای دارکوب می‌آمد. سلیم با اشاره، روستا را نشانم داد که از دور تنگه‌مانندی بود میان ابرهای ارتفاعات، لابه‌لای درخت‌هایی که تمام کوه را پوشانده بودند. کسما را رد کرده بودیم و جاده همان جور آرام‌آرام سربالایی می‌شد. سلیم گفت: «ریکه سید، همیشه اینقدر ساکتی؟ ما آخوند بی زبان ندیده بودیم» و خندید و یک‌دستی، دنده را سنگین کرد.